پرش لینک ها

ببینید
بکشید

معماری دیکانستراکشن

مقدمه: فلسفه؛ مسیر خلق معماری دیکانستراکشن

دیکانستراکشن صفتی بود برای توصیف جریان خاصی از معماری غرب. جریانی که از دهه‌ی ۱۹۸۰ آغاز شد. در دهه‌های پایانی قرن ۲۰ نقد جهان مدرن و شکل‌گیری دوران پست‌مدرن نقطه‌ی عطف مهمی در تاریخ غرب بود. به‌این‌ترتیب، معماری دیکانستراکشن در جهان پست‌مدرن متولد شد. در سبک‌های معماری مدرن، با بناهایی شاخص و معمارانی مطرح مواجه بودیم. برای معرفی این سبک‌ها و بناها نیز، سراغ ویژگی‌های مشترک معمارانه‌شان می‌رفتیم. اما شناخت برخی جریان‌های معماری پست‌مدرن، ازجمله دیکانستراکشن را باید از موضوعاتی فراتر از کالبد بناها آغاز کرد. موضوعاتی که در نگاه اول ارتباطی با معماری ندارند. چراکه معماران سبک‌هایی چون دیکانستراکشن، از «جریان‌های فلسفی» بهره برده بودند. این معماران، برای خلق کالبدهای معماری از اندیشه‌های فلسفی الگو گرفتند. به‌عبارت‌دیگر، سبک‌هایی چون معماری دیکانستراکشن، ترجمه‌ی اندیشه‌های فلسفی در کالبدهای معماری هستند.

به عقیده‌ی بسیاری، پیتر آیزنمن ، معمار معروف آمریکایی، معماری دیکانستراکشن را پایه‌گذاری کرد. در نگاه آیزنمن، معماری باید آرمان‌شهر و ایدئال خود را در زمانه‌ی معاصر خود جست‌وجو کند. او از واژه‌ی «اکنونیت » استفاده کرد و معتقد بود که معماری در هر زمان و مکان، باید اکنونیت داشته باشد.

آیزنمن برای خلقِ معماری متناسب با زمان، به سراغ جریانی فلسفی رفت. جریانی که در همان دهه‌ها تبیین شده بود: فلسفه‌ی دیکانستراکشن. چه چیزی بهتر از جریان‌های فلسفی، می‌تواند روح یک زمانه را بیان کند؟ پس طبیعی بود که برای خلق یک معماری با ویژگی «اکنونیت»، فلسفه‌ی مطرح همان عصر بهترین راهنماست.

 

ژاک دریدا و فلسفه‌ی دیکانستراکشن: روح معماری دیکانستراکشن

دیکانستراکشن در فارسی به ساختارزدایی، شالوده‌شکنی، واسازی و ساختارشکنی ترجمه شده است. ساختارشکنی یک مکتب فلسفه و نقد ادبی «پساساختارگرا» است که در اواخر دهه ۱۹۶۰ آغاز شد. ژاک دریدا، فیلسوف فرانسوی، مکتب فلسفی دیکانستراکشن را پایه‌گذاری کرد. دریدا معتقد بود که یک متن هرگز معنای واقعی خود را آشکار نمی‌کند. او مرگ مؤلف را مطرح می‌کند. وقتی یک متن خوانده می‌شود، مؤلف در کنار خواننده حضور ندارد. به‌این‌ترتیب، هر خواننده می‌تواند برداشتی متفاوت از ذهنیت مؤلف داشته باشد.

به‌طورکلی در بینش دیکانستراکشن، ما در دنیایی چندمعنایی زندگی می‌کنیم. در این دنیای چندمعنایی، هرکسی می‌تواند استنباط و درکی متفاوت از دیگری، از پدیده‌های پیرامون داشته باشد. تقابل‌های دوتایی موضوع دیگرِ موردتوجه در فلسفه‌ی دیکانستراکشن است. تقابل‌هایی نظیر روز و شب، زن و مرد، نیک و بد و… که همواره در تمام جریان‌های فلسفی غرب، حتی از زمان افلاطون مطرح بود. در این تقابل‌ها، همواره یکی بر دیگری برتر بود. دریدا اما این برتری در دوتایی‌ها را مردود دانست. ازنظر دریدا، هیچ ارجحیتی وجود ندارد و منطق سیاه‌وسفید غلط است.

ظهور معماری دیکانستراکشن

ریشه‌های آغاز رسمی معماری دیکانستراکشن دو رویداد در سال ۱۹۸۸ بود. نمایشگاهی با عنوان «معماری دیکانستراکتیویست » در موزه هنر مدرن نیویورک و کنفرانسی با عنوان «دیکانستراکشن در هنر و معماری » در گالری تیت لندن .
تفاوت واژگانی که در این دو رویداد به کار رفت، گویای تفاوت میان اندیشه‌های بنیان‌گذاران آن است. نمایشگاه نیویورک به معماری کانستراکتیویست روسیه نظر داشت. جریانی که در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در روسیه شکل گرفت. این نمایشگاه میل به احیای این سبک داشت.

از همین رو، ابتدا معماری نئوکانستراکتیویست نام داشت. این نمایشگاه شیوه‌ای از حجم‌پردازی در بناهای معماری را توسط عده‌ای از معماران پیشرو معرفی می‌کرد. فیلیپ جانسون و مارک ویگلی ، بانیان نمایشگاه نیویورک، هرگونه ارتباطی میان بناهای این نمایشگاه و این جریان فلسفه را انکار می‌کردند. ازنظر آنان هر کوششی برای ربط معماری با جریان‌های فلسفه کاری بیهوده است.

رویداد کنفرانسی لندن اما آشکارا به فلسفه‌ی دیکانستراکشن دریدا نظر داشت. پیتر آیزنمن، برنارد چومی ، ظه حدید ، دانیل لیبسکیند ، شرکت کوپ هیمبل بلاو و فرانک گری معماران حاضر در نمایشگاه نیویورک بودند. علی‌رغم نظریات جانسون و ویگلی، نمی‌توان تأثیر آرای دریدا بر بناهای نمایشگاه را انکار کرد. در میان شرکت‌کنندگان، بخصوص آثار آیزنمن، چومی و لیبسکیند با فلسفه‌ی دیکانستراکشن دریدا هماهنگی قابل‌توجهی داشت. پیتر آیزنمن و برنارد چومی برای مشورت در طراحی «پارک دوله‌ویلت » از ژاک دریدا دعوت کرده بودند. این پارک از پروژه‌های نمایشگاه نیویورک و برنده‌ی جایزه‌ی مقام اول بود. دریدا در طراحی این پارک، ایده‌هایی منطبق با اصول فلسفی دیکانستراکشن که آیزنمن قبلاً شروع به تدوین آن کرده بود را ارائه داد. اتفاقی که نمود بارزی از تعامل بین معماری و فلسفه است.

ویژگی‌های معماری دیکانستراکشن

اگر تصویری از بناهای معماری دیکانستراکشن را کنار هم قرار دهیم، به‌سختی می‌توان قواعد معماری مشخصی را تعریف کرد. اما این بناها گویی از یک اصل تبعیت کرده‌اند: بی‌قاعدگی. حجم‌پردازی‌های آنان از هیچ نظم منطقی یا هندسه‌ی ثابت و مشخصی پیروی نمی‌کند. معمار این بناها انگار در یک آزادیِ محض غوطه‌ور بوده است تا طرح خود را بسازد. بناهای دیکانستراکشن ظاهراً از هیچ قانون یا قاعده‌ی زیبایی‌شناسی خاصی پیروی نمی‌کنند. بناهایی با امکانات بی‌نهایت برای بازی با فرم‌ها و احجام.

بنیاد لویی ویتون، طراحی فرانک گری

بنیاد لویی ویتون، طراحی فرانک گری
بنیاد لویی ویتون، طراحی فرانک گری

مرکز زیستی دانشگاه فرانکفورت، طراحی پیتر آيزنمن

مرکز زیستی دانشگاه فرانکفورت، طراحی پیتر آيزنمن
مرکز زیستی دانشگاه فرانکفورت، طراحی پیتر آيزنمن
مرکز زیستی دانشگاه فرانکفورت، طراحی پیتر آيزنمن

مرکز هنر های وکسنر ، طراحی پیتر آیزنمن

مرکز هنرهای وکستر، طراحی پیتر آیزنمن
مرکز هنرهای وکستر، طراحی پیتر آیزنمن

باشگاه اوقات فراغت اوج – هونگ کونگ- طراحی زاها حدید

باشگاه اوقات فراغت اوج - هونگ کونگ- طراحی زاها حدید
باشگاه اوقات فراغت اوج - هونگ کونگ- طراحی زاها حدید

ماکت یادبود بین‌الملل سوم

ماکت یادبود بین‌الملل سوم

بالاتر نوشتیم که عده‌ای این جریان معماری را دیکانستراتیویست خواندند، برای اشاره به الگوگیری از کانستراکتیویست‌های روسیه. عده‌ای هم دیکانستراکشن خواندند برای اشاره به فلسفه‌ی دریدا. بناهای دیکانستراکشن می‌تواند به هر دو ریشه بازگردد. هیچ‌یک را نمی‌توان به این بناها بی‌ربط دانست. پیش از جنگ جهانی اول، آوانگاردهای روسی قواعد معماری و ترکیب‌بندی کلاسیک را زیر پا گذاشتند. آن‌ها مجموعه‌ای از طرح‌ها و ترسیمات را ارائه کردند که هنجارهای هندسی را به چالش می‌کشید. نظیر ماکت یادبود بین‌الملل سوم از ولادیمیر تاتلین . بی‌قاعدگی بناهای معماری دیکانستراکشن هم یادآور همین جریان است. فلسفه‌ی دریدا نیز در پی برهم‌زنی ساختارها بود. ساختارها و قواعدی که تا پیش از آن بر فلسفه و جهان حاکم بود.

اما آیا هر بنایی که صرفاً نظم‌های هندسی را برهم بزند، در زمره‌ی معماری دیکانستراکشن است؟ آیا تنها اصل حاکم بر آثار چهره‌های شاخص این سبک نظیر آیزنمن، لیبسکیند و چومی، آفرینش حجم‌هایی بی‌نظم، بی‌قاعده، ضدساختار و آشفته است؟ بی‌نظمی‌ها و آشفتگی‌های معماری دیکانستراکشن چه دلایلی دارند؟ در اینجاست که تأثیر اندیشه‌های فلسفی دریدا را باید در این بناها جست‌وجو کرد.
در ادامه دو اصل مهم که در آثار معماری دیکانستراکشن وجود دارد را به کمک اندیشه‌های فلسفه‌ی دیکانستراکشن توضیح خواهیم داد.

دیکانستراکت کردن یا برهم زدن قواعد رایج معماری

دیکانستراکشن را اگر ساختارشکنی ترجمه کنیم، می‌تواند بهترین واژه برای توصیف بناهای معماری دیکانستراکشن باشد. نخستین ویژگی بناهای این سبک، «دیکانستراکت کردن» قواعد رایج معماری است. فلسفه‌ی دیکانستراکشن در پی برهم‌زنی ساختارهای ثابت جهان است. معماری دیکانستراکشن نیز در پی برهم‌زنی قواعد است.
یکی از این قواعد، اصول رایج حجم‌پردازی در معماری بود که تا آن زمان ارزش محسوب می‌شد. در معماری پیشامدرن و مدرن و همچنین دیگر سبک‌های پست‌مدرن، تقارن، تناسب، وضوح و ثبات مدنظر بود. مفاهیم دیگری اما در برابر آن‌ها قرار دارند: عدم تقارن، عدم وضوح، ابهام، ایهام، بی‌ثباتی و عدم سودمندی. تا پیش‌ازاین، در این تقابل، همواره مفاهیم نخست برتر دانسته می‌شد. اما یک معمار دیکانستراکشن، باید تمام اصول و مبانی مرسوم در طراحی حجم مانند تعادل، خطوط افقی و عمودی و… را زیر سؤال ببرد. به نظر دریدا باید مفاهیم قدیمی را کنار گذاشت تا بتوان فرم‌ها و فضاهای جدید ایجاد کرد.
فیلیپ جانسون در کتاب خود پیرامون نمایشگاه ۱۹۸۸ نیویورک، معماری پیشین را این‌گونه توصیف می‌کند: معماری همواره به‌واسطه‌ی تأمین پایداری (ثبات) و نظم باارزش بوده است. معمار همواره به دنبال استفاده از فرم‌های خالص بود. خلق اشیایی که هرگونه بی‌ثباتی، ناپایداری، بی‌نظمی و آشفتگی از آن‌ها حذف شده است. ساختمان‌ها با استفاده از فرم‌های هندسی ساده ساخته می‌شدند: مکعب‌ها، استوانه‌ها، کره، مخروط و… و ترکیب این فرم‌ها در یک کلیت پایدار و منطقی. کالبدهای معماری به‌دنبال خلق یک هارمونی و هماهنگی بودند. در چنین رویکردی، هرگونه بی‌نظمی و آشفتگی و ترکیب‌های غیرمنطقی و عجیب ناپسند بود.
ویگلی برای نمایشگاه، پروژه‌هایی را انتخاب کرد که ایده‌ی فرم کامل و خالص را از بین می‌برد. بناهایی که در نمایشگاه وجود داشتند، رویای فرم‌های خالص و منطقی را آشفته و به یک کابوس تبدیل کرده بود.
پروژه‌ی خانه‌ی مسکونی سانتامانیکا در کالیفرنیا (خانه‌ی فرانک گری) نمونه‌ای عالی از دیکانستراکت کردن فرم‌های عادی است. گری خانه‌ای معمولی را در حومه‌ی کالیفرنیا برای خود خریدار کرد و دست به تغییر آن زد. به‌طوری‌که محصول این تغییر، خانه‌ای به نظر تخریب‌شده، آشفته و نیمه‌کاره است. شکافتن جداره‌ی بنا و حصار پیرامونی و مکعب‌ها، صفحات فلزی، تخته‌های چوبی و میله‌هایی که از این شکستگی‌ها بیرون زده و ساختار را می‌شکافند.

[/vc_row_inner]

خانه‌ی فرانک گری

خانه‌ی فمیلیان پروژه‌ی دیگری از گری است. خانه از یک مکعب و یک مکعب‌مستطیل تشکیل شده است. اما پوسته‌ی این حجم‌های اقلیدسی و ساده، شکسته شده و صفحات و مکعب‌های دیگری در آن‌ها چرخیده و بیرون زده‌اند. در داخل مکعب، مکعب کوچک‌تری می‌پیچد و می‌چرخد و شکسته می‌شود، وجه پایینی آن به‌صورت یک صفحه یا طبقه معلق در داخل مکعب بزرگ‌تر باقی می‌ماند، درحالی‌که مابقی آن از پشت‌بام بیرون می‌آیند. دیوار انتهایی مکعب‌مستطیل شکسته می‌شود، به بیرون می‌لغزد تا بالکن را تشکیل دهد. مکعب‌های ساده‌ی مدرن متلاشی شده و آشفتگی و بی‌نظمی نمایان است.

خانه‌ی فمیلیان

خانه‌ی فمیلیان
خانه‌ی فمیلیان
خانه‌ی فمیلیان
خانه‌ی فمیلیان
خانه‌ی فمیلیان

قاعده‌ی دیگری که در این ساختارشکنی‌ها، برهم زده می‌شود، شعار معروف دوران مدرن «فرم از عملکرد پیروی می‌کند» است. آیزنمن بدون انکار نقش کارکردی معماری، پیشنهاد می‌کند که اجزا و بخش‌های معماری بدون آنکه به نماد کارکردی خاص تبدیل شوند، نقش عملکردی خود را ایفا کنند. این ایده حضور بسیاری از عناصر نامفهوم، بی‌معنا و بی‌فایده را در پروژه‌های معماری دیکانستراکشن توضیح می‌دهد. چراکه این عناصر صرفاً برای رد و ساختارشکنی مفاهیم آشنای معماری استفاده می‌شوند. هدف اصلی خانه‌هایی که آیزنمن در دهه ۱۹۶۰ طراحی کرد، جداسازی فرم از عملکرد بود. برای مثال در این پروژه‌ها، ستون‌ها هرگز کارکرد سازه‌ای و تحمل وزن نداشتند. حتی برخی ستون‌ها بدون در نظر گرفتن حرکت افراد، وسط یک راه‌پله قرار می‌گرفتند. یا عناصر و گشودگی‌های عمودی خاصی در دیوارها وجود دارد که ستون یا پنجره نیستند.
در خانه گواردیولا پنجره‌ها بر روی کف طبقات قرار داشتند. دیوارها گاهی صرفاً برای ایجاد ترکیبات حجمی به کار می‌رفتند بی‌آنکه فضای خاصی را تعریف کنند یا جداکننده‌ی میان فضاها باشند. بنابراین در سایه‌ی دیکانستراکت شدن تبعیت فرم از عملکرد، در بناهای دیکانستراشکن اجزا و عناصری را می‌بینیم که هیچ لزوم عملکردی در حضور آن‌ها وجود ندارد.

خانه‌ی گواردیولا

خانه‌ی گواردیولا
خانه‌ی گواردیولا
خانه‌ی گواردیولا
خانه‌ی گواردیولا

شهرِ فرهنگ گالیسیا

ترکیب لایه‌های مختلف: نمایش پارادوکس

فلسفه‌ی دیکانستراکشن با ارجحیت یک پدیده بر دیگر پدیده‌ها در جهان مخالف است. ازنظر این فلسفه، تمام پدیده‌ها هم‌ارزش‌اند. از دیگر سو، رویکرد دیگری نیز در تفکر فلسفی دیکانستراکشن وجود دارد: دیکانستراکت کردن متن (پدیده‌ها). به معنی تفکیک متن به اجزا و پاره‌های مختلف تا تناقضات، مفروضات و تفاسیر متعدد آن استخراج و آشکار شود. معماران این دو مفهوم را در معماری دیکانستراکشن استفاده کرده‌اند. برای ترجمان معماری این مفاهیم، معمار سعی می‌کند ویژگی‌های مختلف سایت را استخراج کند. به عبارتی، سایت و بستر پروژه را دیکانستراکت کند. در این پروسه، هر ویژگی استخراج‌شده از سایت عاملی مؤثر در طرح خواهد بود. به‌این‌ترتیب، هیچ ویژگی‌ای بر دیگر ویژگی‌ها برتری نخواهد داشت. تمام آن‌ها در خلق پروژه سهیم خواهند بود. آیزنمن معتقد است که بستر پروژه مملو از اطلاعات است و معمار باید در گذشته‌های دور و نزدیک سایت حفاری کند.

میدان شهری کانارجیو

آیزنمن در پروژه‌ی شهرِ فرهنگ گالیسیا در اسپانیا، چهار مشخصه‌ی سایت را استخراج کرد: شبکه‌ی خیابان‌های تاریخی مرکز شهر، توپوگرافی تپه‌‌ی قرارگیری پروژه، شبکه دکارتی انتزاعی و نماد شهر سانتیاگو که صدف است. سپس او این چهار ردپای انتزاعی را روی هم قرار داد تا خطوط کلی حجم پروژه را خلق کند.
به‌عبارت‌دیگر، در هر سایت و پروژه‌ای، سرنخ‌های غایت و پنهان وجود دارد. معماری دیکانستراکشن به‌دنبال ردیابی و استفاده‌ی آن‌ها در پروژه است. سرنخ‌هایی که ممکن است ظاهرا مهم نباشند. اما این لایه‌های پنهان باید دیده شود و ردی از آن‌ها در پروژه حضور داشته باشد.

مثال دیگر از این موضوع، طرح آیزنمن برای میدان شهری کانارجیو است. قرار بود در سال ۱۹۶۵ بیمارستانی با طرح لوکوربوزیه در همان مکان ساخته شود. این موضوع ازنظر آیزنمن، سرنخی غایب درمورد گذشته‌ی سایت بود. پس برای تعریف خطوط کلی طرح خود، از بیمارستان ساخته‌نشده‌ی لوکوربوزیه نیز بهره برد.

لایه‌های سازنده‌ی معماری دیکانستراکشن گاهی برگرفته از ویژگی‌های بستر پروژه نیست. برنارد چومی در پارک دوله‌ویولت، سه بخش مجزا در برنامه‌ی فیزیکی طرح را برهم منطبق کرد. این سه بخش شامل نقاط (آلاچیق‌ها)، خطوط (مسیرهای ارتباطی) و سطوح (محوطه‌های سبز) بود. هر لایه نشان‌دهنده سیستمی متفاوت از آرایش است. لایه اول شبکه‌ای از نقاط است که در هر نقطه، یک آلاچیق ساخته می‌شود. لایه دوم سیستمی از خطوط است که پیاده‌راه‌ها را تعریف می‌کند. لایه‌ی سوم نیز سطوح چمن‌کاری‌شده است. هیچ‌یک از این لایه‌ها، از آرایش لایه‌ی دیگر پیروی نکرده است. یا طرح طوری اجرا نشده است که صرفاً یکی از لایه‌ها اهمیت داشته باشد. انطباق این لایه‌ها به‌نوعی باعث ایجاد تعامل بین این سیستم‌های مستقل می‌شود. بدون نیاز به هماهنگی میان آن‌ها. در چنین وضعیتی، فرم‌های ایدئال و ترکیب‌های سنتیِ مبتنی بر هارمونی و هماهنگی به چالش کشیده می‌شود.

پارک دوله‌ویولت

جمع‌بندی

معماری دیکانستراکشن جریانی آوانگارد بود که در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ میلادی شکل گرفت. علی‌رغم مخالفت‌ها، بنیان‌گذاران این سبک تخت‌تاثیر اندیشه‌های فلسفه‌ی دیکانستراکشن بودند. در معماری دیکانستراکشن آثاری خلق شد که مشخصه‌ی بارز آن‌ها، آشفتگی، ابهام، بی‌نظمی و بی‌قاعدگی بود. ویژگی‌هایی که در نگاه نخست، نمی‌توان به چرایی آن‌ها پی برد. اما انطباق این آثار با مفاهیم فلسفه‌ی دیکانستراکشن، منطقِ پشت این آشفتگی‌ها را آشکار خواهد کرد. فلسفه‌ی دیکانستراکشن جهان را مملو از پیچیدگی، تضاد و تنوع می‌دانست. به‌طوری‌که هرگونه تلاش برای وضع قاعده‌هایی برای این جهان، بیهوده است. تلاش‌هایی عبث که به مرگ برخی پدیده‌ها و به تقابل‌هایی دوتایی و ارزش‌گذاری‌های سنتی میان این تقابل‌ها می‌انجامد.
به‌طورکلی می‌توان نحوه‌ی رسیدن به معماری دیکانستراکشن را در این موارد خلاصه کرد:
• واکاوی دقیق و موشکافانه‌ی موضوع، سایت، برنامه‌ی فیزیکی و ویژگی‌های هر پروژه
• بیرون کشیدن تناقضات موجود از متن و حاشیه‌ی مباحث فوق
• نمایش تناقضات در کالبد معماری
• اجازه‌ی تفسیر و تاویل طرح به بیننده

پیام بگذارید